هر که از سرّ سَرِ زلف تو آگاه نشد
در دل شب نفسش گرم و پر از آه نشد
کاروانی که به این کوکب قطبی دل بست
سالها رفت و نصیبش به جز آن چاه نشد
روزه هامان همه محکوم به شکند عزیز
روزها می گذرند و خبر از ماه نشد
به خداوند قسم هر که می از دست تو خورد
مست از دست نه از می شد و گمراه نشد
مست باید بشوی تا که بفهمی ما را
هیچ کس عاقل و بعد عارف بالله نشد